داستان عشق پسری جوان که برای مطرح کردنش با کسی که عاشقش شده مشکل دارد و برای همین درگیر چالش هایی میشود که زندگی او را بهم میریزد و...
همه چیز از باران و توفان آغاز میشود. پدری برای پسرش داستانی اسطوره ای را نقل میکند؛ داستانی به غایت غریب که اما خیلی زود باورش می‌کنیم. در چند بخش زندگی شخصیت اصلی را شاهدیم: در اوایل قرن بیستم با یک کودک و مادربزرگ وحشی‌اش که در روستایی به نام تومباد (Tumbbad) در زنجیر نگهداری میشود روبرو هستیم، اما این مادربزرگ راز گنج و محل آن را می‌داند. این پسر به هنگام ترک آنجا با مادرش به او قول می‌دهد که هیچ گاه به تومباد بازنگردد، اما در اپیزود بعد او بازگشته و راز گنج را از مادربزرگش می‌پرسد و این آغاز ماجرای پر پیج و خمی است که این مرد را به هزارتوی وحشتناکی می‌کشاند؛ هزار توی حرص و آز.
یک بازرس برای تعقیب یک قاتل سریالی مرموز که دختران مدارس نوجوان را هدف قرار می دهد و آنها را به طرز وحشیانه ای می کشد ، راه می افتد...
دو عزیز دبیرستانی پس از 22 سال دوباره با هم دیدار می کنند و خاطرات گذشته خود را مرور می کنند...
داستانی از غرور و عزتی که ریشه های آن در قلب هند است و رگه هایش از یکایک هندی ها میگذرد، مردی از یک شهر کوچک هند سفری مهم را به سوی موفقیت آغاز میکند و...
یک پسر یتیم به عموی جادوگرش کمک می کند تا ساعتی را بیابد که می تواند سرنوشت دنیا را تغییر دهد و...
دو دوست و یک نوجوان ژولیده یک سفر جاده ای از بنگلور به کوچی می کنند.
سرتاژ سینگ پلیس شهر بمبئی میباشد و بعد از اینکه در مورد رئیس گروهی خلافکار گزارشی دریافت میکند ، در رابطه با او مشکلات و درگیریهایی پیدا میکند. در ادامه زندگی این دو نفر به هم گره میخورد و معلوم میشود وارد بازیای بزرگتر از خودشان شدهاند و…
کالا که در بچگی از شهر تیرونلولی میگریزد، به مومبای نقل مکان میکند. جایی که با زندگی در میان خرابههای دراوی، تبدیل به اربابی قدرتمند میگردد. اما…
یک جوان جویای نام به دنبال قولی که به مادرش داده بود برای سر و سامان دادن به وضعیت آشفته دولت بعد از فراغت تحصیلی به زادگاهش یعنی هندوستان باز می گردد.
