"آمیلیا" و "پیپو" پس از چند دهه برای اجرای برنامه خود در یک شوی تلویزیونی با یکدیگر دیدار می کنند. دیدار آنها مروری نوستالژیک به گذشته است...
یک سرباز زمینی روی سرزمین بیگانه ها سقوط میکند و در حالی که این سرزمین دچار خسارت شدید شده است با بازماندگان این سیاره برخورد میکند...
در سال ۱۹۴۲ ناوگان زیردریایی‌های آلمان در نبردی موسوم به نبرد آتلانتیک شروع به حملات پی در پی و نابود کردن قایق‌های انگلیسی می‌کنند، ولی با افزایش محافظت انگلیسی‌ها ناوگان زیردریایی‌های آلمانی متحمل یک زیان سنگین می‌شوند...
داستان در غرب وحشی می‌گذرد و دربارهٔ گاوچرانی به نام لوک خوش‌شانس یا همان مردی که سریع‌تر از سایه‌اش هفت‌تیر می‌کشد و در غرب وحشی عدالت برقرار می‌کرد.
«تراویس آندرسن» (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدا می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده...
«ويلي» (لوري) همراه دوستش، «ادي» (ادسن)، در نيويورک زندگي بي هدفي را مي گذارند و به همين دليل از ورود مسافر ناخوانده، «اوا» (بالينت)، دختر عموي مجارستاني خود به خانه اش راضي نيست. پس از ده روز «اوا» نزد عمه اش، «لوتي» (استارک) در کيلولند مي رود. «ويلي» و «ادي» سراغ «اوا» مي روند...
"هنریک ولگر" کارگردان آرام و متفکر تئاتر معمولا پس از تمرینات در سالن می ماند تا فکر کرده و طرح نمایش را آماده کند. یک روز "آنا" در جستجوی یک دستبند باز می گردد. او درباره نفرتش از مادر خود که از دنیا رفته می گوید، بازیگری الکلی که عشق و ستاره "ولگر" بوده است...
باستیان بالتازار بوکس با مردی ملاقات میکند که صاحب یک کتاب فروشی قدیمی است. او کتابی را از این کتاب فروشی می‌دزدد، شروع به مطالعه‌اش کرده و به آرامی به بخشی از آن تبدیل می‌شود...
داستان در مورد شش دختر است که برای مدتی در آلپ اقامت دارند و از این مدت اقامت خود نهایت لذت را می برند...
یک زن ستیز بی رحم، که یک فا*شه خانه را اداره می کند، دچار مشکلات زیادی با خود می شود، دردهای مزمن و مشکلاتی به همکارانش و...
