داستان فیلم که از روی بازی به همین نام ساخته شده، در مورد گروهی است که روی یک سیاره متروکه به دنبال یک عتیقه با ارزش می گردند...
یک جنگجو از آینده ای پسا آخرالزمانی به سال 1997 سفر می کند تا از یک دانشمند هوش مصنوعی که توسط یک سایبورگ بی احساس - و نابود نشدنی - شکار شده است، محافظت کند.
یک دانش آموز نمونه برای اولین بار دوست پیدا می کند. دوستی آنها در هنگام رویارویی با خشونت مدرسه رشد می کند.
« مت كالدر » ( ميچم ) ، « كى » ( مونرو ) و « هرى وستن » ( كالهون ) را كه قايقشان در حال غرق شدن است نجات مى دهد. « هرى » در عوض اسب او را مى دزد و « مت » و « كى » را همراه با پسر كوچك « مت » ، « مارك » ( رتيگ ) ، در معرض خطر سرخپوستان رها مى كند.
زمین را گروهی از موجودات سیاره دیگر به منظور بهره برداری تسخیر کرده اند، ولی دیدن آن ها غیر ممکن است مگر آنکه از طریق عینک های خاصی این امر صورت گیرد و این بین…
بیلی کید و گروهش توسط قانون تحت تعقیب هستند و وقتی داک شرلوک و چاوز دستگیر می شوند، وظیفه اوست که آنها را نجات دهد...
«دار تانیان» (اودانل) و سه تفنگدار ـ «آرامیس» (شین)، «آتوس» (ساترلند) و «پورتوس» (پلات) ـ با توطئه های «کاردینال ریشلیوی» مکار مقابله می کنند...
طبق باورها، ویشنو، یکی از خدایان هندو، در قالب یک تجلی امروزی به زمین پا گذاشته است تا بشریت را از گزند نیروهای پلید در امان نگه دارد.
سال‌ها پس از وقوع یک فاجعه ناشی از شورش روبات‌ها، تِرا از پناهگاه منزوی خود خارج می‌شود تا وست، ربات دوست‌داشتنی‌اش را با خود ببرد و آنچه از دنیای رو به زوال باقی مانده را نجات دهد.
داستان فیلم در مورد زی ملقب به "ملکه مرگ"، قاتلی بی‌رحم و مزدور است که شهرت او زبانزد خاص و عام است. اما زمانی که از به قتل رساندن زنی نابینا سر باز می‌زند، در گردابی از شکار و تعقیب گرفتار می‌شود. همکاران جنایتکارش برای انتقام به دنبال او هستند و یک کارآگاه مصمم نیز در پی دستگیری اوست.
